امروز با یه پدیده ی شگفت انگیز توی گروه واتساپ آشنا شدم .ایشون تحصیلات توی رشته ی ادبیات دارن و همینطور گویا به لطف خدا و پنج تن ال عبا و چهارده معصوم و صدوبیست و چهار هزار پیامبرو یکی دو سه تا از بندگان مخلص خدا ،دستش توی نظام مقدس و والای آموزش و پرورش به شغل مقدس معلمی بند شده . 

البته آشنایی مختصری از این بزرگوار از قبل داشتم ولی امروز با چتی که گویا خودش با خودش توی گروه انجام داده بود کلی به اطلاعاتم اضافه کرد و منو از دنیای جهل بیرون کشید .

 ( جای بسی شکر است که بعد از خواندن و اندیشیدن به موضوعات گوناگونی که به آن پرداخته بود دخترم در منزل حضور داشت و مانعِ جامه دریدن و گریبان پاره کردن و سر به کوه و بیابان گذاردن و با مجنونان همنشین شدن و خیلی کارهای دیگر که نزدیک بود از سوی من سر بزند ، شد. خدا هیچ خانه ای را بی دختر که البته همسو و همفکر با مادر باشد مگذارد و باز هم البته واضح و مبرهن است که دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید .) 

از بحث اصلی دور نشم .

 برنامه ی روزانه ی ایشون راس ساعت ۱۰و ۳۴ دقیقه ی صبح خیلی به طور اتفاقی و صد البته غیر عمد و هزار البته اشتباهی به گروه ارسال شده بود که شامل تاکید زیاد بر خواندن نماز اول وقت و شارژ کردن گوشی موبایل ( از لحاظ برقی و پولی ) بیدار کردن والدین و برادر گل برای ادای نماز اول وقت و موارد دیگه بود که از درک و سطح من خارجه .اما نکته ی قابل تامل و درخشش این برنامه جایی بود که نویسنده ی فرهیخته تاکید کرده بود که:

 + (برم زودتر نمازم غذا نشده ) 

و سوالی که برای من پیش اومد این بود آخه مؤمنِ خدا چرا نباید نمازت غذا بشه ؟

 اینجوری که خیلی خوبه هم خودت میخوری هم خانوادت و هم اگه سعی کنی و نمازای بیشتری غذا کنی حتی می تونی به فقرا کمک کنی .پس با این حساب نه تنها اشکالی نداره که نمازت غذا بشه بلکه ثواب هم داره .

 

تازه درسته دلت میخواد خدا (ازت رازی باشه) ولی من فکر می کنم فقط زکریا می تونه رازی باشه و تا جایی که من خبر دارم "رازی" از اسامی خدا نیست ولی به هر حال اگه بتونیم یه کمی از اون کشف بی نظیر زکریا بخوریم البته با درصد کم شاید بتونیم اسم کوچیک خدارو بذاریم رازی و هر وقت خواستیم باهاش زیاد صمیمی بشیم صداش بزنیم رازی !

مثلا بهش بگیم چطوری رازی ؟ نبینیم از ما بشی نارازی .

 

بعد از اون برنامه ی آموزنده ی روزانه ی سرکش که یهو خودش پریده بود و اومده بود توی گروه ، دوست گل و معلم بزرگوارمون شروع به نصیحت کرده بودن که : 

فقر و تنگدستی را تحمل کنید و اصلا به هیچی اعتراض نکنید . 

من میخوام برای ظهور حضرت مهدی دعا کنم شمام کمکم کنین و پیامهامو توی گروه ها پخش کنین . 

البته تاکید زیادی داشتن که پیامها فقط در سطح کشوری پخش بشه و به بیرون از ایران درز نکنه چرا که ایشون تصمیم گرفته بودن ترامپ بیشعور رو ادب کنن. 

 

من تا قبل از اینکه به این قسمت پیام برسم تصمیم جدی گرفته بودم که این پیامهای باارزش رو که هم از لحاظ دستور زبان و هم نگارش و املا و هم از لحاظ بالا بودن سطح اجتماعی، ی، اقتصادی، فرهنگی، هنری، خانوادگی، مثبت هجدهی، اکشن، عاشقانه،جنایی و در جایگاه والایی قرار داشت به شماره وات ساپ کاخ سفید ارسال کنم ولی به محض اینکه متوجه شدم هدف ایشون ادب کردن ترامپ بیشعوره و در اصل این یه پیام کاملا فوق سری هستش از تصمیمم برگشتم و اختیار و عنان کارها رو دست این دوست بزرگوار دادم چرا که از قدیم گفتن : صلاح مملکت خویش خسروان دانند .

 

خلاصه که هر چی پیش می رفتم شگفت زده تر می شدم .

خدا (همون رازی مون در حالت خودمونی ) شاهده که هر چی بیشتر می خوندم به اوضاع آروم و عالی و درجه یک وطنم پاره ی تنم ، پی می بردم . 

 

آخه چرا من مادر باید نگرانی بابت بچه هام داشته باشم تا همچین افرادی هستن که با مدرک و تحصیلاتشون و از همه مهمتر افکار سطح بالاشون در زمینه ی اجتماعی و ی که همه رو به آرامش دعوت می کنن و برای رسیدن به زندگی در سطح جهانی برای ظهور حضرت مهدی دعا میکنن و از همه مهمتر بهمون وعده ی بهشتی رو میدن که : 

+(میریم بهشت و اونجا بخور بخوره و کلی بزن و برقص و هرچی تو این دنیا آرزو شو داشتین ) 

 

 واقعا که تا امروز نگرانیم از روی حماقت بوده والا به خدا . 

اصلا حقیقت رو بخواین ما ایرانیا خوشی زده زیر دلمون برای همین مثل ی حامله ویار داریم و زندگی بالا میاریم . 

 

یه قسمت دیگه ی پیامهاش این بود که :

+( اصلا به درک که همه با کشورمون بدند به جهنم که تنها موندیم ، ما ایرانیا خیلی خوبیم و به قول پیامبر اسلام هنر نزد ایرانیان است و بس ) 

 

منم با خودم گفتم : والا بوخودا راس میگه به جهنم که گشنه ایم به درک که اوضاع آموزش پرورش مون اینجوریه 

نهایتا اگه اذیت شدیم ضعف کردیم ، می ذاریم نمازمون غذا میشه و می خوریم تا هم خدا ازمون رازی بشه هم از ما بهترون مملکت مون . 

تازه کدوم احمقیه که دلش بزن و برقص توی بهشت رو نخواد اونم از نوع مختلطش ؟‌ من که به شخصه می میرم برای همچین جایی !

 

خلاصه سرتونو درد نمی یارم از اون پیاما هر چی بگم کم گفتم و کلا همه چی آرومه من چقدر خوشبختم . 

جامعه ای که معلم و باسوادش اینه بایدم من بشینیم همچین چیزایی رو توی وبلاگم بنویسم . 

و مرتب از خودم بپرسم دوست عزیز و فرهیخته و باسواد و مومنم ساعت ۱۰ و ۳۴ دقیقه برای نماز صبح تلاش می کردی که غذا نشه یا به پیشواز نماز ظهرت رفته بودی ؟ یا کلا میخواستی نمازت صبحانه نشه یا ناهار؟ 

 

لعنت به برنامه ریزی های شیطون بلایی که خودشون برای خودشون تصمیم می گیرن و ارسال میشن توی گروها . 

در هر حال خدا خودش ازت رازی باشه دوست جان و همون خدای مهربون منو جلبک کنه . آمین

 

 

 

پی نوشت : دوست عزیزی که ازش یاد شد کلمات زیادی از جمله نماز قضا و راضی بودن خدا و . رو اشتباه نوشته بود شایدم سواد من نم کشیده باشه ،البته تعدادی از این اشتباهات رو گردن صفحه کلید بی سواد گوشیش گذاشتم به هر حال معلمی گفتن، ادبیاتی گفتن. 

خدا خودش کمکمون کنه ????


پیش نوشت: ۱)

کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو یکی از پرطرفدارترین کتاب های جهان که به بیش از ۵۰ زبان ترجمه شده است .

 

پیش نوشت : ۲) 

گویا این رمان محبوبیت زیادی در بین مردم جهان و ایران دارد ولی من ترجیح می دهم در ابتدای نوشته ام اعتراف کنم که کیمیاگر رمان موردپسند من نبود اما سعی میکنم نوشته ی منصفانه ای در مورد کتاب ارائه کنم . 

 

پیش نوشت : ۳)

پیشنهاد می کنم دوستانی که علاقمند به کتاب های انگیزشی با درون مایه ی عرفانی با رگه های قویِ دینی و مذهبی هستند، به خصوص رده ی سنی نوجوان و جوان این رمان کم حجم را مطالعه کنند .

 

*وقتی با تمام وجود و از درون چیزی می خواهید تمام کائنات دست در دست هم می دهند تا خواسته های شما را اجابت کنند. 

(پاراگرافی از متن که روی جلد کتاب نوشته شده است .) 

 

خلاصه ی کوتاهی از کتاب :

کیمیاگر داستان پسر جوانی است به نام سانتیاگو که در کشور اسپانیا به شغل چوپانی مشغول است و گوسفندانش را عاشقانه دوست دارد و این شغل را به خاطر علاقه ی زیادش به سفر انتخاب کرده است . سانتیاگو سواد دارد و می تواند کتاب بخواند.

داستان در کلیسای مخروبه ای که چوپان برای استراحت خود و گله اش آنجاست شروع می شود .

  او برای دوبار متوالی خواب می بیند که محل گنجی به او نشان داده می شود .برای تعبیر خوابش پیش زن کولی می رود و آن زن بدون گرفتن هزینه ای به او می گوید گنج در اهرام مصر است و از او میخواهد بعد از پیدا کردن گنج یک دهم آن را به او بدهد. پسر با تردید به راه می افتد ولی وقتی با پیرمردی در میدان شهر آشنا می شود و پیرمرد او را تشویق می کند که به دنبال رویایش برود تصمیمش برای رفتن به مصر و پیدا کردن گنج جدی می شود . گوسفندانش را می د و حرکت می کند در این سفر ماجراهایی برایش پیش می آید و با افراد متفاوتی آشنا می شود و از آنجا که ذات سفر به دست آوردن تجربه است مسافر این داستان که جوانی پرشور و بااراده است کوله بار تجربه اش را در هر موقعیتی که قرار می گیرد سنگین تر می کند در نیمه های داستان وقتی در سرزمین اعراب قرار گرفته است با پیرمرد کیمیاگر آشنا می شود که از آن به بعد نقش مرشد را برایش ایفا می کند . 

در همان سرزمین عشق به دختر مسلمانی به اسم فاطمه پیش می آید و در ادامه وقتی به مصر می رسد و با کندن زمین به دنبال گنج می گردد چند مرد عرب به او حمله می کنند و آنها وقتی می فهمند این جوان به دنبال رویایش این مسافت را طی کرده به او میخندند و یکی از ان می گوید من هم خواب دیده ام در کلیسای مخروبه ای دراسپانیا گنجی نهفته است ولی آنقدر عاقل بودم که به دنبال این رویا و خوابم نرفتم . 

سانتیاگو به سرزمین خودش و به همان کلیسای مخروبه که داستان از آنجا شروع می شود باز میگردد و گنج باارزشی که در آنجا دفن بوده پیدا می کند و تصمیم می گیرد به سراغ فاطمه برود و پیمان شویی را با عشقش ببندد.

 

رمان از نگاه من : 

 

کیمیاگر رمانی است با روایت خطی که ماجراها زمانی که اتفاق می افتند در چند سطر بعد حل می شوند و فضا برای ماجراهای بعدی باز می شود و روایت هر چند در بعضی قسمت ها دچار فراز و فرود هایی است اما از نظر من آن قدر قوی نیست که ذهن خواننده را به چالش بکشد و یا حتی خواننده دچار هیجان بشود تمام اتفاقات به ترتیب و با گذر زمان پیش می آیند حل می شوند و تمام . البته با در نظر گرفتن این که کل ماجرا توصیف سفری است که قهرمان داستان تن به آن داده دور از منطق هم نیست که آنچه پیش می آید در زمان حال است و در همان زمان هم حل می شود و همین طور ادامه پیدا می کند .همین طور تاکید بر زمان حال و لذت بردن از آنچه در حال است بدون توجه به گذشته و آینده می تواند دلیلی بر این نوع روایت باشد که کمتر می بینیم داستان به طور جدی به عقب برگردد و یا جز در مورد رسیدن به هدف و مقصد که همان گنج نهان در مصر است زمان به آینده اختصاص پیدا نمی کند .

راوی داستان دانای کل است که از افکار تمام شخصیت ها و حتی اشیاء و عناصر داستان اگاه است و تمام آنچه می داند بدون پیچیدگی و خساست روی دایره می ریزد و مخاطب برای درک شخصیت ها و آنچه پیش می آید نیاز چندانی به تفکر ندارد و از نظر من شاید همین روراستی زیاد باعث شد من لذت چندانی از نوع نگاه و نگارش رمان نبرم اما همین نکته که شاید از نظر من دلچسب نبود می تواند باعث جذب مخاطبان زیادی شده و این کتاب را جزو پر ترین ها کرده باشد .

در این رمان با جملات بسیار زیبا و انگیزشی با انرژی بسیار مثبت مواجه هستیم که تماما به صورت دیالوگ و مونولوگ بیان شده اند که احتمالا از تجارب نویسنده که خود کیمیاگری را طی کرده است ،باشد . 

بحث عرفان و رسیدن به وحدت و همین طور رسیدن به مقامی که انسان درک کند که روح خدا درون خودش است و این خود انسان است که با پذیرش تغییر و با قدم گذاشتن در راهی که رویاهایش از او می خواهند می تواند معجزه گر باشد از بحث های جدی و هدفمند این کتاب است که البته با پرداختن به مذهب و دین این بعد از رمان پیش می رود . 

مطمئنا مخاطبین بسیار زیادی از این نگرش لذت خواهند برد اما من به شخصه گاهی در طی داستان احساس می کردم که با یک داستان دینی (مثلا از قرآن ) مواجه هستم و این از سلیقه ی شخصی من به دور بود اما در نهایت رسیدن به این هدف که خدا درون خود ماست نکته ی دلچسبی بود و در این جمله به یاد شخصیت منصور حلاج افتادم .

*پسر به روح جهان دسترسی پیدا کرد و دید روح جهان بخشی از روح خداست و دید که روح خدا روح خودش است و دید که خودش می تواند معجزه کند.

 

عناصر طبیعت :باد، خورشید، آتش، صحرا، دریا، آسمان و .

همین طور موجودات زنده، ندای درونی قلب، عشق، ایمان به خود و به کائنات، انرژی های مثبت ، کیمیاگری، مقصد و مسیر در زندگی، تغییر کردن (تبدیل سرب به طلا در علم کیمیاگری ) از عناصر بسیار مهمی بودند که این رمان را شکل می دادند که تمام این نکات را اگر با دید منصفانه و دور از نوع بیان روایت درنظر بگیریم می تواند بسیار انرژی بخش و آموزنده باشد. 

 

پی نوشت: کتاب " ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد " از این نویسنده است که جزو کتاب هایی بود که زمانی که خواندم و خیلی دوست داشتم و امیدوارم با مطلبی که از کیمیاگر نوشتم باعث دور شدن کسی از این رمان نشوم چرا که با توجه به حجم کم کتاب بهتر است دوستان علاقمند به کتابخوانی گریزی هم به این رمان بزنند و در صورت تمایل نگاهشان از این کتاب را با برداشت و نظر من مقایسه کنند .

 

پی نوشت ۲) 

http://www.gap8.ir/k-1-paulo-coelho/

جملات زیبایی از این کتاب را با هم بخوانیم .


دیروز با یه خبر درجه یک حسابی خوشحال شدم و حال دلم عالی شد .

خبر مربوط به موفقیت استاد کیهان کلهر بود با این مضمون :

( ‏????‎کیهان کلهر مرد سال موسیقی شد

 

کیهان کلهر نوازنده کمانچه و از موسیقی دانان معاصر ایرانی جایزه بزرگ موسیقی وومکس، مرد سال موسیقی ۲۰۱۹ را دریافت کرد، کلهر در زمان دریافت جایزه از استاد بزرگ موسیقی ایران ⁧#شجریان⁩ تشکر کرد.) 

 

چقدر اون لحظه حالم خوب شد طوری که دلم میخواست از صمیم قلب از استاد کلهر تشکر کنم و بگم : توی این روزای سخت که اکثر ایرانیا دارن تجربه می کنن ،خبرای خوب اینچنینی که هر چند وقت یه بار درمورد شما به گوش میرسه یه عالمه انرژی ،یه عالمه دلخوشی، یه عالمه افتخار و یه عالمه از هر چیز خوبی که فکرشو بکنی نصیب مردم میکنه .

دلم میخواست بلند بگم خیلی خوبی ،خیلی هنرمندی ،خیلی استادی ،خیلی ماهی که داری بهترین جوایز رو از دم درو میکنی و میای .

آخه مگه بهتر از تو داریم ؟ والا به خدا خیلی عشقی .

 

هربار با دوستایی که اهل موسیقی ان و اونجوری که باید میشناسنت ،حرف زدم ،گفتم : وقتی  به موسیقی تو گوش میدم غیر ممکنه حس نکنم که از زمین کنده شدم و دارم پرواز میکنم ،

غیر ممکنه فایلهای صوتی که از نوازندگیت گوش میدم رو به صورت تصویری توی ذهنم نبینم .اون حالتای عجیب و غریب ،اون حس بینظیری که حین ساز زدن داری مگه میشه تو جون آدم رسوخ نکنه و  آدمو دیونه نکنه ؟ 

من که اون طرز نشستن و ساز زدن ،اون حسی که یا صورتت رو به سمت زمین میبره و یا رو به آسمون وانگار نه انگار که توی این دنیایی ،بهش میگم دیوونگی ،اونم از نوع مسریش . 

  

شنیدم رسیدن به عرفان هفت مرحله داره ،رسیدن به عشق هفت وادی داره ، و خیلی هفت تاهای مقدس دیگه ، تجربه ی شنیدن ساز تو این هفت تاهای با ارزش رو برام ممکن میکنه اونم نه قدم قدم و آهسته ، نه با رنج وسختی ،همه ی اینا یهویی اتفاق می افته توی همون لحظه ای که از زمین کنده میشم ،همون لحظه ای که چشمامو میبندم و سرم و روی بدنم حس نمی کنم .

 

وقتی سازت رو دست میگیری انگار که عضوی از بدنته شایدم چیزی بیشتر از اون .چون شیی که بتونه به این قشنگی حالتهای درونی یه نفرو بیان کنه مسلما از هرچیز دیگه ای  باارزش تره و وقتی کمانچه ت رو می بوسی دقیقا داری به همین موضوع اشاره میکنی . 

 

خلاصه که خیلی دوست داریم .

باعث افتخارمونی و برات طول عمر همراه با سلامتی و دلخوشی آرزو میکنیم .

ممنون که دنیا رو برامون قشنگ میکنی .


(بلندی های بادگیر )نام رمانی از امیلی برونته نویسنده انگلیسی است که چندی پیش مطلب کوتاهی درباره اش نوشتم .

و در آن به خودم قول دادم در اولین فرصت این رمان معروف را بخوانم .

خوشحالم از اینکه هم به قولم عمل کردم و هم این رمان بی نظیر را مطالعه کردم .

با توجه به بیوگرافی کوتاهی که از این نویسنده مطالعه کرده بودم در مسیر داستان و شخصیت پردازی ها و توصیف طبیعت به نظر می رسید آنچه امیلی در زندگی شخصی با آن در ارتباط بوده در داستانش تاثیر داشته است .

شخصیت *جوزف که فردی خشک ِ مقدس است، شاید تجربه ی شخصی امیلی از رفتارهای سخت گیرانه ی پدرش که کشیش بوده ،باشد و همینطور *هینلی، برادر ِ*کاترین شخصیت دیگر داستان که بعد از مرگ همسرش دچار افسردگی شدید می شود و به مصرف بیش از حد مشروب و همچنین به روی می آورد که نهایتا باعث مرگ زود هنگام او می شود، اشاره ای به زندگی برادر امیلی دارد . 

طبیعت بی نظیری که در بلندیهای بادگیر خلق می شود و در تمام طول داستان خواننده را در آن فضا قرار می دهد ،از طبیعتی که امیلی و برادر و خواهرانش در آنجا بازی کرده اند و قوه ی تخیل شان پرورش یافته ،بی نصیب نمانده است . طبیعت در روایت این داستان نکته ای نیست که نادیده گرفته شود بلکه به اندازه ی اصلی ترین کارکترها مهم و قابل توجه است . 

بلندیهای بادگیر با محوریت عشق از رمانتیک ترین رمان های تاریخ ادبیات انگلیس است تا جایی که جمله ای از این کتاب در نظر سنجی انجام شده ،به عنوان عاشقانه ترین جمله ی ادبی انتخاب شد . 

((روح از هر چه ساخته شده باشد ، جنس روح او و من از یک جنس است )) 

 

عشق هسته ی اصلی و مرکزی این داستان است و در نتیجه ی این عشق پرشور و قدرتمند احساس های دیگری زاده می شوند که انتقام ، نفرت ، ترس ، گذشت ،جسارت و از آن جمله اند .

 

روایت داستان با زبان ادبی بازگو می شود و راوی در ابتدا و انتهای داستان از زبان آقای *لاکوود که در اصل به عنوان مهمان و مستاجر در بیرون ماجراهای خانواده ی ارنشاو و کلینتون قرار دارد و از آنچه تا کنون اتفاق افتاده خبر ندارد ،پس نیاز به راوی و دانای کلِ دیگری است که ماجرا را بدون کم و کاست برای خواننده و همچنین برای آقای لاکوود تعریف کند .آلن دین کلفت خانوادگی و با احساس ، که اتفاقا در هر دو خانه هم خدمت کرده است وارد داستان شده و آن را بی کم و کاست تعریف می کند و آنقدر خوب از پس آن بر می آید که مخاطب در تمام طول داستان حضور آلن دین را نه تنها احساس می کند بلکه صدای این زن تمام مدت در گوش خواننده است .

 

داستان در فضای خانه ای سرد با شخصیت هایی که گویا سردی خانه را چندین برابر می کنند آغاز می شود و لاکوود در اولین شب اقامتش در این خانه، که به جبر هوای بسیار نامناسب بیرون مجبور به ماندن شده است با معمایی درگیر می شود که کاترین ارنشاو، کاترین لینتون و کاترین هیتکلیف (نامهایی که بر روی چوب یک تخت هک شده اند ) چه کسانی هستند ؟ 

و البته اتفاق غیر قابل پیش بینی دیگر که خواننده را غافلگیر می کند ، حضور روحی است که ملتمسانه می خواهد از طریق پنجره وارد اتاق شود . روح کاترین چندین بار در رمان ظاهر می شودو هر بار احساسی در مخاطب به وجود می آورد. 

در نهایت روز بعد که آقای لاکوود به خانه ی خود مراجعت می کند و داستان از زبان آلنی دین آغاز می شود و آلنی که آدم قابل اعتمادی است وقایع را تعریف می کند .

روایت مربوط به دوره ای است که ازدواج ها در سنین پایین و همچنین مرگهای زود هنگام رخ می دهد که می توان به عنوان دو نشانه از رمانتیک بودن داستان در نظر گرفت .

داستان مربوط به دو خانواده ی متفاوت است .خانواده ی ارنشاو که از لحاظ نوع تربیت در سطح پایین تری هستند و در مقابل خانواده لینتون که از سطح تربیتی و همین طور موقعیت اقتصادی بالاتری برخوردارند.

هیتکیف پسر بچه ی کولی که توسط پدر خانواده ی ارنشاو در حالی که در خیابان رها شده بود پیدا و به خانه آورده می شود و در کنار کاترین و هینلی بزرگ می شود و در این مدت بسیار مورد آزار هینلی و مورد لطف کاترین است که در مورد هینلی منجر به تنفر و حس انتقام شدید و در مورد کاترین به عشقی سوزان تبدیل می شود . 

کاترین هم متقابلا دچار چنین عشقی شده است ولی با توجه به آنچه عقلش حکم می کند و با نادیده گرفتن احساسش با ادگارد پسر خانواده ی لینتون ازدواج می کند و از آن پس تمام اتفاقات داستان زنجیر وار خلق می شوند .

 

داستان آنچنان جذاب و دلچسب پیش می رود که کنار گذاشتن کتاب برای مدت طولانی غیر ممکن است . 

امیدوارم دوستانی که کتاب را مطالعه نکرده اند با این متن ترغیب شوند و از خواندن این رمان لذت ببرند . 

 

جملات زیبایی از این کتاب را اینجا بخوانید .


کتاب " من چراغ ها را خاموش میکنم " به قلم زویا پیرزاد چند وقت پیش یه خلاصه ی چند خطی در مورد این کتاب خوندم و مشتاق شدم که بخونمش . ایده ی داستان به نظرم جالب بود و اینکه حداقل من بین کتاب هایی که تا الان خوندم با همچین موضوعی برخورد نکرده بودم. داستان زندگی یه زن متاهل و خانه دار که زندگیش دچار تکرار شده و یه جایی متوجه میشه که برای خودش کمتر وقت گذاشته . تا اینجای کار یه ایده ی ساده و تکراری ولی چیزی که برام جالب بود قسمت بعدی ماجرا بود .
داستان کوتاه " طلب آمرزش " یکی از چند داستان کوتاه کتاب " سه قطره خون " به قلم صادق هدایت است . روایت داستان از زبان سوم شخص گفته میشود . در ابتدای داستان تصاویری از طبیعت و کاروانی که به سمت کربلا به قصد زیارت در حرکتند ، در اختیار خواننده قرار میگیرد . رنج سفر سی و شش روزه همراه با خستگی و گرد غبار و گرمای بیابان فضایی را به نمایش می گذارد که گویا به قول راوی : * " نفس آدم پس می رفت ، مثل اینکه وارد دالان جهنم شده باشند." ولی زوار داستان بنا به اعتقاد و
پیش نوشت: من همچنان مشغول خوندن کلیدر هستم ولی از اونجایی که کلیدر یه رمان خیلی طولانیه و برای نوشتن ازش باید تا پایانش صبور باشم ، ترجیح دادم برای اینکه از فضای وب و نوشتن دور نشم ، گاهی وسط کلیدر خوانی یه داستان کوتاه بخونم و ازش بنویسم . پیراهن زرشکی داستان کوتاهی است به قلم صادق چوبک داستان در فضای مرده شور خانه آغاز می شود و سلطنت و کلثوم جسد دختر جوانی را به محض گذاشتن روی سنگ برای شستشو شروع به وارسی می کنند تا شاید چیز دندان گیری از مرده نصیبشان
پیش نوشت ۱ ) : قبل از هر حرفی ممنونم بابت حوصله ای که قراره به خرج بدید و این متن نسبتا طولانی رو بخونید. حدود سه هفته ی پیش جلد اول و دوم رمان کلیدر رو شروع کردم. (مجموعه ی ده جلدی کلیدر در پنج کتاب ارائه شده ) . در مورد کلیدر زیاد شنیده بودم و منتظر موقعیتی بودم که کتاب به دستم برسه و خوندنش رو شروع کنم . به غیر از تعاریفی که از این رمان بلند شنیده بودم ،حس می کردم بعد از خوندن چندین رمان خارجی ، وقتشه که فضای ذهنم رو با یه نوشته ی ناب ایرانی تنوع بدم و
امروز بیست و چهارم اردیبهشت زادروز استاد مشکاتیان استاد مشکاتیان هنرمندیه که بیشتر از تمام هنرمندای مورد علاقه م دوسش دارم . یه جایگاه ویژه ، که هیچ کسی نمیتونه اونجا باشه امروز از صبح کلی حرف توی ذهنم بود که درمورد ایشون بنویسم ولی الان که فرصت کردم ،انگار لال شدم ! انگار کم آوردم ! انگار با اینکه پرم از گفتن ولی سرشار از خالی بودنم نمی دونم این چه حسیه ! استاد مشکاتیان نه تنها موسیقیدان نابغه ای بود ، از نظر من کسی بود که به دنیای کثیف ماها تعلق نداشت !
بحث بعدی کتاب چهارمیثاق مربوط میشه به " قضاوت " و اینکه چقدر رویاهای بیرونی باعث شدند که ما خودمون رو قضاوت کنیم و احساس بدی نسبت به خودمون داشته باشیم . دلایلی که ممکنه باعث چنین رفتاری شده باشه مختلفه مثلا وقتی رویاهای بیرونی رفتارها رو با معیارهای خودشون بهمون تلقین میکنند و ما اونا رو قبول می کنیم و یاد میگیرم که هر رفتاری رو بر اساس اون معیارها مقایسه کنیم و اگه جایی کاری خلاف این باید ها و نباید ها انجام دادیم شروع می کنیم به سرزنش کردن خودمون و
پیش نوشت : قصد دارم با نوشتن چند پست که در طی چند روز توی وبلاگ قرار میدم ، برداشتم از کتاب " چهارمیثاق " رو به اشتراک بذارم . یه روش متفاوت با نوشته های قبلیم با چند هدف : ۱) یه کم معرفی کتاب توی وبلاگم متفاوت تر بشه ! ۲) متن زیاد طولانی نشه که از حوصله خارج بشه ! ۳) از همه مهمتر اولین باره که کم کم میخونم و کم کم مینویسم ۴) اولین بارمه در مورد کتابی غیر از رمان می نویسم در ابتدای کتاب چهار میثاق در مورد رویاهای بیرونی می خونیم و همین واژه به تنهایی می
پیش نوشت : "دختری که رهایش کردی "عنوان رمانی است به قلم "جوجو مویز" رومه نگار و نویسنده ی انگلیسی و ترجمه ی کتایون اسماعیلی . جوجو مویز از معدود نویسندگان انگلیسی است که دو بار برنده جایزه ی نوبل رمان های عاشقانه شده است . دختری که رهایش کردی رمانی عاشقانه که نامزد بهترین رمان سال است. ????بخش اول: کتاب در بخش اول با روایتی از اکتبر ۱۹۱۶ آغاز می شود و راوی آن اول شخص (سوفی ) است و با زبان محاوره پیش می رود .
بعضی از آدما خیاطن ! ولی نه اون خیاطی که شما فکر می کنین . الان براتون میگم تا متوجه بشید منظورم چیه. البته قبلش بگم که خودمم تا امروز صبح نمیدونستم که خیاط این مدلی هم هست ولی همینجور که داشتم ناهارمی پختم و به یه بیت شعر فکر می کردم و هی توو دلم ذوق می کردم که : " ایول این بیت سوژه ی خوبیه واسه یه پست وبلاگی" و بعد بازم هی ذوق مرگ تر می شدم که : " آخه این شاعرای سبک هندی چرا اینقد لعنتین ؟ این تصویر سازیا و کشفایی که توی شعراشون دارن ، چجوری به ذهنشون می
در داستان کوتاه " فارسی شکر است" راوی اول شخص ، پس از چند سال زندگی در فرنگ به ایران برمی گردد . در همان ابتدای ورود ، فضای ساخته شده در داستان به گونه ایست که آشوب و هرج و مرج موجود در جامعه به واسطه ی حضور تنها چند پیشه و شخصیت به خوبی احساس، و مخاطب همراه با راوی لحظاتی سردرگم و گیج می شود . فضای موجود در جامعه چنانکه در ادامه ی داستان متوجه می شویم بر اثر درگیری شاه و مجلس متشنج است و آنچه قابل تامل است نوع رفتار هر فرد بر اساس شغل و موقعیتی است که در
پیش نوشت : سلام دوستان کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها رو خوندم ولی حس می کنم باید حتما یک بار دیگه بخونمش تا بتونم در موردش نظرم رو بنویسم . ولی دوست داشتم برشی از این رمان رو باهاتون به اشتراک بذارم . بخونید و لذت ببرید . من چگونه به برنارد بگویم که مرد بیابانی همیشه با سایه اش زندگی می کند . که هر جا می رود سایه اش را سمت راستش دارد ، یا چپش . که هرجا می رود یا به دنبال سایه اش می رود یا سایه اش را به دنبال می کشاند .
چند روزه دارم به مفهوم خوشبختی فکر میکنم به اینکه آیا زندگی دو بخش داره ؟خوشبختی و بدبختی اتفاقی که باعث شده به این موضوع فکر کنم اینه که چند ماه پیش فهمیدیم که خواهرشوهرم دچار بیماری سرطانه و همین طور حدود یک ماه بعد از این ماجرا بیماری سرطان برادر شوهرم هم مشخص شد این که این روزا چی به هممون گذشت بماند ولی چیزی که میخوام بگم اینه حدود یک ماه پیش خواهرشوهرم بعد از تعداد زیادی جلسات شیمی درمانی به ناچار مجبور به عمل سختی شد و طی اون عمل رحم و تخمدان رو
بعد از مدتها تصمیم گرفتم در مورد آخرین کتابی که به تازگی خواندم مطالبی بنویسم . رمان " فریدون سه پسر داشت " به قلم عباس معروفی بزرگ ، داستانی ست که به فروپاشی یک خانواده در بستر انقلاب 57 می پردازد . معروفی در ابتدای کتاب اعلام میکند که داستان پیش رو بر اساس واقعیت نوشته شده و شخصیت های داستان واقعی هستند . فریدون سه پسر داشت همچنین برگرفته از داستان فریدون در شاهنامه است که سه پسر به نامهای " ایرج و سلم و تور " دارد .

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پدافند غیرعامل نقش رونق تولید در مقاومت گوگل موزیک دات آی آر پروژه گام به گام تا موفقیت قطعات مورد نیاز صنعت ارزان سرا مرجع آموزش زبان انگلیسی آرش اشاداد